
نجات یافته
<span;><span;>نجات یافته</span;>
</span;>
<span;>نفس نفس زنان در …

کیف کولی
دخترک: آقا این کیف کولی چه قیمت؟
فروشنده: ۲۰۰هزار
شرم نگاه دخترک بر روی …


دیوانه
طی دوران چهل سالهٔ عمرم هیچکس را مثل آقای «فتاح» خوشبین و صاف و س…

داستان کوتاه - آقای شهردار
هر روز صبح، قبل از طلوع آفتاب، از خانه بیرون میزدم تا با پای پیاده …

داستان کوتاه - جواب رد
احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندینبارهٔ خانواد…

آقای کثیف
آقای کثیف
یک شب سرد زمستانی،با یک عالم رویاء که آقای کثیف را…


داستانک : شماره 101
روزی از پیرمرد کتابفروشی پرسیدم
مردم چرا کم کتاب میخونن
پیرمرد ،لب…

داستان لبخندِ علی
- بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟!
- نه …


دودو
چشمام داشت رل زرافه رو خوب بازی میکرد ، برگای درختا رو میجوید تا از …

چپ دست(خاطرات کودکی)_طنز
دوست دوران بچگیمه، اونقدر تو سر و کلهی هم زدیم تا با هم بسا…

هذیان
.
تو این هوا که خر تب میکنه، من...
خنده داره ولی راستش منم تب کردم
…


آبنبات(طنز)
.
راستش دقیق یادم نیس چند سالم بود ولی اونقد کوچیک بودم که ن…


داستان کوتاه چراغ قرمز
همه مرد شده اند انگار.
شانه هایشان به زیر بار.
همه پر از د…


" عشق شیرین ناکام "
" عشق شیرین ناکام "
من بازم مثل همیشه ساعت 6:30 صبح بیدار میشم و…

مادر
پیرزن روی پله جلوی در خانه اش؛با لبخندی زیبا...
به دختر و پسری که چند …

صورت حساب محبت
روزی پسری فقیر بنام امین برای تأمین مخارج زندگی و تحصیلش دستفروش…


