پدر و مادر
پدر و مادر
بدیهای زندگیام همهاش تقصیر “مادرم” است
آنجایی که سیبزمینیهای سرخشده روی گاز بودند و من عاشق سیبزمینی
و مادرم میگفت ” جرئت داری برو دست بزن تا پوستتو بکنم”
وقتی مادرم نبود یواشکی میرفتم و میخوردم
و او میدید و چیزی نمیگفت چونکه مادر است
و وقتی بزرگ شدم به هر آنچه فک کنی دست میزدم
همه تنبیه ام کردند
تنهایم گذاشتند
پشتم حرف زدند
مسخرهام کردند
و ایکاش که مادرم پشت دستم را برای خوردن آن سیبزمینی میسوزاند
تا فک نکنم همه به مهربانی فرشته گونه اش هستند
بدیهای زندگیام همهاش تقصیر “پدرم” است
چونکه هیچوقت نگذاشت کمبودی را احساس کنم
هر آنچه خواستم رو برایم خرید
هر آنچه نداشتم را برایم یافت
از وجود خودش در وجود من گذاشت
تا کمبودی را احساس نکنم
کمرش خم شد تا ابروی من خم نشود
لبخند زد تا اشک های محو شود
و ثابت کرد که فرشته ها هم میتوانند مرد باشند
والان که بزرگشدهام و کمبودهایم فراوان شده
چکار کنم؟
کاش پدرم جای ماهی دادن ماهیگیری را یاد میداد
آری مقصر زندگی همه ما پدر مادرمان هستند که اینگونه شدیم
وگرنه همه ما دانشمندانی شگرفی در بچگی بودیم.
اما برای شروع هیچ وقت دیر نیست
خواستن توانستن است….
نویسنده : شاهرخ ایرانی
عالی بود درود