مسافر بی مقصد
غروب که به گیس های خورشید رنگ می زد لبهای تو پشت چراغ قرمز کلمات لرز می زد چراغ که سبز می شد
پای زبانت می شکست و به گچ سردمینشست
کمر ماه ملامت کشیده خمید
چمدان انتظار را بست و مسافری بی مقصد گشت
به آخرین واگن نشست و رفت
و تو هرگز به قطار دیروز نمیرسی
آرام باش
مثل تابلوی سر همان چهار راه
و گوش کن تا باد برایت دیکته بگوید باز
( فرنگیس)
دیدگاه خود را ثبت کنید
میخواهید به بحث بپیوندید؟احساس رایگان برای کمک!